برگمن کلاه لبه دار توری اش را روی سرش صاف کرد به مرد روی صندلی اشاره کرد و با لحن جدی رو به همفری گفت : توجه کنید قربان اون هیچ وقت به ما رحم نکرده 

همفری دستی به ته ریش کم پشت و زبرش کشید و گفت:اما هر کسی طوری رفتار میکنه که لایقشه.

این مرد برای جاسوسی پرورش پیدا کرده همون طور که ما برای بازجویی تمرین دیدیم.

برگمن: اما همه میگن که تو یه بازجوی خیلی دلرحمی هر چند من توجهی به حرفهایی که درباره تو می زنند ندارم. اما باید اعتراف کنم  تو خیلی داری شبیه اونها می شی.منظورم رو که میفهمی؟

همفری :اما تو من رو میشناسی و روش های بازجویی من رو هم میدونی در ضمن باید بدونی دو حالت داره یا به من اعتماد داری یا نداری اگر به من اعتماد داری من رو ببین و باورم داشته باش اگر هم اعتماد نداری برات راه حلی ندارم بالاخره چیزی رو که باید دیر یا زود میبینی.

برگمن: تو مثل یک فرشته می میونی. گاهی شبیه یک تک شاخ . اونقدر دست نیافتنی و خطرناک. من از اسب ها می ترسم.

همفری اما اسب ها هم میتونن عاشق بشن و عشق ،یه اسب چموش رو میتونه رام کنه .من یه بازجو هستم اما قبل از اون یه انسانم. و لبخند نخراشیده ای به برگمن زد. برگمن نگاه عصبی به همفری انداخت و گفت: اما همفری میدونی که ما جاسوس ها نمیتونیم با هم ارتباطی داشته باشیم این خلاف مقرراته. من یک احمق نیستم. می دونم آدم ها یا اسب ها وقتی عاشق میشن دست خودشون نیست عشق یه جرقه است اما یک روزی  می فهمی که طناب بزرگی رو از دور گردنت باز کردم. 

یک طناب گنده که الان نمی تونی ببینیش اما به وقتش عین پوست مار  در مرور  زندگی ات  می بینیش 

همفری زل زد توی چشم های سبز آبی برگمن .اما اینجا منم که باید تصمیم بگیرم این زندگی منه ،من دوستت دارم و پای دوست داشتنم می ایستم.

برگمن دوباره کلاه سفید توریش رو جابجا کرد و موهاش رو زیر کلاه مرتب کرد و گفت اما این کار عین ی میمونه انگار که من به عنوان یه برم و به قربانیم بگم ببین من دستم رو توی کیف ات می کنم و اونو برمی دارم. لطفا نترس و سکوت کن.کدوم آدم عاقلی این اجازه رو بهت میده؟

همفری احساس لرزش  لذت بخشی کرد. سرش را برگرداند و از پایین به چانه برگمن خیره شد و گفت:

من از کارهای مخفیانه خوشم میاد برگمن .اما نه جیب بری، من عاشق دوست داشتن یواشکی توام.

برگمن نگاهی به مرد روی صندلی انداخت ، کلاه  را  جلوی صورتش گرفت و همانطور اهسته گفت:اما این تنها کاریه که از دستمون برمیاد باید به خاطر منافعمون فراموشش کنی.

 پ.ن:ببخشید یه کم مرموز شد به سختی نوشتمش ،مکالمه دو تا جاسوس از این بهتر نمیشه

زنگ انشا (جاسوس)

فراری(زنگ انشا)

انعکاس ترس، داستانک

پانیک (داستانک)

رو ,برگمن ,همفری ,یه ,تو ,یک ,گفت اما ,و گفت ,من رو ,کرد و ,اسب ها

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اشتراک مطالب seoloxseo آموزشی فرهنگی گروه آموزشی عربی ، قرآن و پیامهای آسمان میانه پلیس+10 اخبار سایت بلگ بیست hildaesmailpoor2381 رحیم ابراهیمی برنامه ریزی درسی shamimeyas20 بازار فایل