چشمایش را که باز کرد تاریکی خزید توی چشمهایش. سرش را بلند کرد و دنبال ساعت روی دیوار گشت .سرش به چیزی خورد و تق صدا داد لابد باز نامزدش وسایل را  بالای تخت چیده بود،روی دستانش احساس سنگینی و درد میکرد. تمرکز کرد به نظر میرسید در حال حرکت است مثل وقتی که توی ماشین بود.خواست پاهایش را دراز کند که دوبازه صدای تق آمد پایش به چیزی خورد .با خودش زمزمه کرد "این کار جیمی نیست من کجام؟ شبیه صندوق عقب ماشینه."

یادش آمد بعد از مهمانی خیلی مست بود و رفته بود خانه  پسری که حتی اسمش را نمیدانست،در حالی که هر دو به شدت مست بودند در آغوش هم گم شده و خوابیده بودند. حالا بیدار شده بود نه در آغوش یک غریبه نه حتی در خیابان. اینجا. که حتی نمیدانست کجاست .گوشی موبایلش را همیشه جیب جلوی شلوارش میگذاشت  امیدوار بود هنوز آنجا باشد. دستهایش را تکان داد، باورش نمیشد بسته بودند به زحمت جیب شلوارش را پیدا کرد ،نفس عمیقی کشید هوای مانده رفت توی ریه هاش .گوشی آنجا بود سریع صفحه لمسی گوشی را روشن کرد هر دو سیم کارت خارج شده بودند نور صفحه را به سختی در محیط اطراف گرداند پتوی خاکی رنگ ،جعبه ابزار کوچک ،یک کلمن یخ عرق کرده که به نظر میرسید پر است و تاریکی .صفحه گوشی را نگاه کرد روی صفحه گوشی متنی نوشته شده بود محتوای متن این بود ویدئویی که برات ضبط کردم رو ببین.

از شدت ترس دستانش میلرزید ویدئو را باز کرد تصویر یک زن بود دلش پیچ رفت زن نیمه  بود و به درخت بسته شده بود از مچ دستانش خون روی زمین میچکید و با چشم های وحشت زده به دوربین نگاه میکرد .چشم هایش را بست .دلش پیچ رفت عرق سرد روی تمام تنش نشست و همزمان گر گرفت دلش پیچ میرفت دوباره نگاه کرد یک مرد با ماسک خندان روی صفحه ظاهر شد.

ِ اگه این بلوتوث رو گرفتی نوبت توعه! 

محتویات معده اش را بالا آورد تلخ تلخ بود فکر کرد حداقل دو روز است هیچ چیز نخورده و حالا اسید معده اش را بالا آورده شروع کرد به کشیدن طناب دور مچ دستهایش و به بدنه فی ماشین لگد زد. جیغ زد با تمام وجود جیغ زد صدای آهنگ به گوشش رسید سیستم صوتی ماشین کمر همت بسته بود تا صدای فریادش را خفه کند از سر عجز گریه کرد طناب را کشید کمرش با ضرب به کف ماشین خورد  حس کرد توی چاله افتاده اند مچ دستانش داغ شد. باید میجنگید دوباره فیلم پخش شد صورتک خندان ظاهر شد میدونی این آخرین فیلم عمرته ازش لذت ببر. فیلم ادامه داشت انگار ساعتها تدوین شده بود.حالا یک زن با مچ های بریده روی تخت تشریح بود،مرد صورتک نداشت، زن را بوسید زن بی حرکت افتاده بود بعد آرام و با دقت لبهای زن را برید. شلوارش را خیس کرد و باز حالش بهم خورد باور نمیکرد مرد توی فیلم جیمی بود. قلبش تیر کشید نفسش تنگ شد .جیمی گفت خب حالا میریم سراغ بقیه قسمتها امیدوارم خوشت بیاد .

قلبش درد میکرد دوباره بالا آورد .ناگهان ایستاد و از صندوق بیرون آمد نور زیاد چشمش را زد با این حال شورلت خردلی را دید و دختری که در صندوق عقب با وضعیت رقت بار ،غرق در وحشت دیگر نفس نمیکشید.

بعدا نوشت: توی نوشته های این تیپیم معمولا آخرش م یا قاتل رو از لذت انجام قتل و محروم میکنم این قضیه حس قدرت و بالاتر بودن قربانی رو القا میکنه.خودم تا حالا متوجهش نشده بودم

زنگ انشا (جاسوس)

فراری(زنگ انشا)

انعکاس ترس، داستانک

پانیک (داستانک)

زن ,روی ,توی ,صفحه ,حالا ,گوشی ,شده بود ,دلش پیچ ,نظر میرسید ,و به ,به نظر

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

news khabarbaz آموزش فیزیک فارابی آتش پنهان روان شناسی برای همه کافه شعر قلم قم دامنه دوّم کانون فرهنگی گوگلش کن جالب